_یه لیوان از تو اون کابینته بردار.
+خب.
_پرتش کن زمین.
+خب.
_شکست؟
+آره.
_حالا ازش عذر خواهی کن.
+ببخشید لیوان منظوری نداشتم.
_دوباره درست شد؟
+نه...
_متوجه میشی؟
دست های کوچکش
به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد
التماس می کند :
آقا… آقا "دعا " می خری؟
و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند و برای فرج آقا "دعا " می کند!!!!!
من بگویم کجاست؟؟؟؟
شاید در نجف رفته به دیدار پدر و نگاه میکند بر آسمان مظلومیت پدرش
شاید در مدینه است رفته بر سر مزار پدرانش
و یا سری بزند بر گنبد سبز جدش رسول الله
شاید در کاظمین است و شاید درسامرا
و هزاران شاید دیگر
اما این را میدانم که نزد ما نیست
شاید ما هنوز کوفی مانده ایم....